جان پيشكش جمال جانانه دوست
دل در طلب گوهر يكدانه دوست
بار من گناهيست كه دارم بر دوش
كار من گدائيست در خانه دوست
جان پيشكش جمال جانانه دوست
دل در طلب گوهر يكدانه دوست
بار من گناهيست كه دارم بر دوش
كار من گدائيست در خانه دوست
گفتم چه دهي ؟ گفت تو را صبر و ثبات
گفتم چه دهم ؟ گفت قسم شاخ نبات
گفتم بشوم ؟ گفت شوي دار حيات
گفتم بروم ؟ گفت روي دار ممات
تا چشم بهم زني بهاري گذرد
بنگر كه چگونه روزگاري گذرد
امروز زمان اگر چه نقش من و تست
فرداي زمان نقش نگاري گذرد
صد بار گرم بميرم و زنده شوم
صد بار بشوق روي تو بنده شوم
هربار شوم زنده بهر مسلك و دين
با ذكر تو دمبدم فروزنده شوم
از دست اجل فتاد پيمانه عمر
بشكست و بريخت مي جانانه عمر
گفتم به كجا آمده ام گفت مپرس
دنيا گذراني ست به ميخانه عمر
قومي به گمان كه كافرستيم همه
قومي به يقين كه جمله مستيم همه
ما مست مي جام الستيم همه
ما را چه گنه كه مي پرستيم همه
تا شبان دهر عمر را هي هي كرد
در چراگه عمرم گذراني طي كرد
زنهار ندانم كه قضاي روزگار
كي زاد مرا زخاك و خاكم كي كرد
عمرم ز فراز و شيب دنيا سپري
روح از تن و جان رفت بسان رهگذري
داني كه چه شد ماحصل آمد و شد
جسمم شده خاك كوزه كوزه گري
نادر به فراخ ملك خود دل مي باخت
بهرام بشوق صيد گوران مي تاخت
جمشيد به تاج و تخت خود مي باليد
وآن تير اجل شكار يك يك پرداخت
دست كرمي بهست از بازوي زور
آزاده دلي بهست از كبر و غرور
بهرام شهي بشوق صيدي پي گور
موري پي بهرام شهي در ته گور