تيرهوايي بي خطر
تو
آسمان را كشتي !
روز به سختي از زير در
از سوراخ كليدها به درون آمد
اگر دست من بود
به خورشيد مرخصي مي دادم
به شب اضافه كار !
سيگاري روشن مي كردم و
با دود
از هواكش كافه بيرون مي رفتم...
تيرهوايي بي خطر
تو
آسمان را كشتي !
روز به سختي از زير در
از سوراخ كليدها به درون آمد
اگر دست من بود
به خورشيد مرخصي مي دادم
به شب اضافه كار !
سيگاري روشن مي كردم و
با دود
از هواكش كافه بيرون مي رفتم...
فراموش كن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجراي زنبوري بيانديش
كه در ميانه ي ميدان مين
به جستجوي شاخه گلي ست
زير اين آسمان ابري
به معناي نامش فكر مي كند
گل آفتابگردان!
درياي بزرگ دور
يا گودال كوچك آب
فرقي نمي كند
زلال كه باشي
آسمان در توست
كليد
بر ميز كافه جامانده است
مرد
مقابل خانه جيب هايش را مي گردد
آينده
در گذشته جا مانده است
موسيقي عجيبي ست مرگ.
بلند مي شوي
و چنان آرام و نرم مي رقصي
كه ديگر هيچكس تو را نمي بيند
پرواز هم ديگر
روياي آن پرنده نبود
دانه دانه پرهايش را چيد
تا بر اين بالش
خواب ديگري ببيند
به شانه ام زدي
كه تنهايي ام را تكانده باشي
به چه دل خوش كرده اي ؟!
تكاندن برف
از شانه هاي آدم برفي ؟!
صداي قلب نيست
صداي پاي توست
كه شب ها در سينه ام مي دوي
كافي ست كمي خسته شوي
كافي ست بايستي