تا شب نشده
خورشيد را لاي موهايت مي گذارم و
عاشق مي شوم
فردا
براي گفتن دوستت دارم
دير است.
تا شب نشده
خورشيد را لاي موهايت مي گذارم و
عاشق مي شوم
فردا
براي گفتن دوستت دارم
دير است.
خليج فارس
خليج عرب...
هيچ خليجي اما كرد نيست
حتي رودخانه اي نداريم
تا تن به آن بسپاريم
تنها باد
باد است كه مي وزد
و شعله ور مي كند آتش مان را
ايلام كه شهر رنگ هاي زخمي است
دريايي پر از نهنگ هاي زخمي است
اي عشق شكار كردن اينجا سخت است
اين بيشه پر از پلنگ هاي زخمي است
يك عمر درون خويش تكرار شدم
در گوشه اي از خودم تلنبار شدم
گنجشك به خواب رفته بودم ديشب
امروز ولي كلاغ بيدار شدم
صبح علي الطلوع رفته اي
شتراني كه از فنيقيه شيشه آورده اند
رم مي كنند
-بايد جايي خيلي دور
كسي نام تو را برده باشد-
رفته اي
و اين كاروان سرا را با خودت برده اي
غروب ها
مادياني در من سقط مي كند
خوشبختي در ايلام
زني است
كه شكم پنجمش را هم دختر زاييده
روي نفت خوابيده
كبريت زير سرش مي گذارد
خوشبختي در تهران
زني است
كه ۲۰۶ نقره اي دارد
و دنبال جاي پارك مي گردد
از اينجا تا تهران
۸۰۰ كيلومتر راه است
۱
من نام كسي نخوانده ام الا تو
با هيچ كسي نمانده ام الا تو
عيد آمد و من خانه تكاني كردم
از دل همه را تكانده ام الا تو
۲
دل بي تو درون سينه ام مي گندد
غم از همه سو راه مرا مي بندد
امسال بهار بي تو يعني پاييز
تقويم به گور پدرش مي خندد
۳
امسالم و پيرارم و پارم رد شد
از شهر جواني ام قطارم رد شد
مانند زني سبزه بهار عمرم
زنبيل به دست از كنارم رد شد
زيبايي
اسبي وحشي است
كه چار نعل مي تازد
رام نشدني و دست نيافتني است
فقط
بايد از دور به او نگريست
و آه كشيد
با رفتن تو من از خودم هم سيرم
با عقربه ها ثانيه ها درگيرم
مرگ آمده راه نفسم را بسته
وقتي چمدان بسته شود مي ميرم
باد است كه دست برده در موهايت
موج است كه پيچ خورده در موهايت
تا دست زدم گزيد انگشتم را
اين مار سياه مرده در موهايت