
سيدحسن حسيني هستم. متولد 1335، محله ي سلسبيل تهران، بزرگ شده ي نازي آباد و نيروي هوايي . بعد، ديپلم طبيعي، ليسانس تغذيه، فوق ليسانس و دكتراي ادبيات فارسي. به زبان مادري ام. به زبان عربي و زبان هاي تركي و انگليسي هم تقريباً آشنايي دارم؛ البته در حد استفاده از منابع و مأخذ و احياناً صحبت كردن و نوشتن.
تقريباً از سال 1352 نوشتن و سرودن را آغاز كردم. در مطبوعات قبل از انقلاب، مجله ي فردوسي جايي براي عرضه ي كارهاي تمريني من بود.
بعد از انقلاب در سال 1358 با بقيه ي دوستان، حوزه ي انديشه و هنر اسلامي را كه بانيانش استاد محمدرضا حكيمي بودند و آقاي رخ صفت و نيز، آقاي تهراني و آقاي آيت الله امامي كاشاني، تقريباً مي شود گفت كه راه اندازي كرديم و بخش ادبيات و شعرش را من بودم و آقاي امين پور و دوستان ديگر و آقاي سليماني در ادبيات داستاني، آقاي خسرو جردي و آقاي صادقي در هنرهاي تجسمي و دوستاني مثل آقاي سراج و بعدها آقاي نفر در موسيقي.
تا سال 66 در حوزه ي هنري بودم. در سال 66 در اثر اختلافاتي كه با مدير وقت حوزه ي هنري داشتيم، دسته جمعي اخراج شديم. بعد هم به تدريس در دانشگاه الزهرا روي آوردم. از سال 67 در دانشگاه تدريس كردم. عمدتاً ادبيات فارسي و ادبيات عرب تدريس مي كردم. بعد در دانشگاه آزاد (واحدهاي مختلف) به ويژه در دانشگاه آزاد اسلامي ورامين، نزديك 7 سالي تدريس كردم. بعد خودم داوطلبانه تدريس را كنار گذاشتم. از سال 78 هم در راديو هستم، (در واحد ويرايش). البته در زمان جنگ سال 59 وقتي كه مي خواستم ازدواج كنم، در دوره ي آموزشي به سر مي برديم، جنگ شروع شد. بعد از اين كه دوره ي آموزشي ام تمام شد، با اين كه رشته ام بهداري بود، اما راديو ارتش را به من سپردند. چند سالي آن جا با هم در مسائل تبليغي جنگ و ابلاغ پيام ها در راديو ارتش كار كرديم، تا بعد از آزادي خرمشهر. بعد از آزادي خرمشهر، من، يكي دو سالي در راديو ارتش ماندم كه جنگ تمام شود. ديدم جنگ تمام شدني نيست، باز برگشتم به حوزه ي هنري.
البته پيش تر هم به طور موازي در حوزه ي انديشه و هنر اسلامي بودم. به هر حال نزديك هفت، هشت تا به اصطلاح! كتاب هم چاپ كردم. كتاب شعر هم صدا با حلق اسماعيل و گنجشك و جبرئيل را چاپ كردم.
در زمينه ي ترجمه، حمام روح گزيده ي آثار جبران خليل جبران، شاعر و فيلسوف معاصر عرب را از عربي و انگليسي به فارسي ترجمه كردم. (چون ايشان به دو زبان مي نوشته است).
فن الشعر استاد احسان عباس را به فارسي ترجمه كردم و شرح كردم كه پايان نامه ي فوق ليسانسم بوده، بعد در زمينه ي سبك شناسي، بيدل، سپهري و سبك هندي را كار كردم.
بعد در زمينه ي ادبيات معاصر عرب هم، نگاهي به خويش را كه مصاحبه اي است با شاعران و نويسندگان معاصر عرب، كه با آقاي بيدج مشتركاً كار كرديم. (آقاي موسي بيدج از دوستان مترجم ما هستند).
كار ديگر من كتاب براده هاست كه مجموعه اي از تأملات اجتماعي و ادبي و مربوط به نقد ادبي است. البته اين كتاب هايي كه مي گويم يكي دو سه نوبت تجديد چاپ هم شده، بعد، كتابي تخصصي، كه براي پژوهشگاه صدا و سيما كار كردم؛ در سال 78 كتاب مشت در نماي درشت بود كه مقايسه ي ادبيات و سينماست از طريق معاني و بيان؛ كه در گزينش كتاب سال هم مورد تشويق قرار گرفت و ما از آن طريق، يك حج عمره جايزه گرفتيم كه البته پدرم رفت (خداوند رفتگان شما را هم بيامرزد، پدر من مرحومند).
چندين ماليخوليا به قول سعدي گفتم و اگر لازم هست باز هم بگويم. البته الان يكي دو كتاب هم در دست كار و در حال چاپ دارم كه كارهاي پژوهشي است. اين را هم اضافه كنم كه مجموعه ي كامل غزليات بيدل را كه نزديك به سه هزار غزل را در بر مي گيرد، روي CD خوانده ام؛ و در واقع، خوانش ديوان كرده ام كه هنوز منتشر نشده .
البته كار را مدت هاست كه من انجام داده ام. الان هم روي سبك شناسي قرآن و زبان شناسي حافظ مشغول كار پژوهشي هستم كه هفت، هشت سالي هست دارم كار مي كنم.
دو شعر منتشر نشده از سيد حسن حسيني
باغ بلور
كسي دوباره شبم را به نور دعوت كرد
به بيكرانه افق هاي دور دعوت كرد
نگاه خسته ي آئينه هاي عاشق را
به آسمان تجلي، به طور دعوت كرد
دل شكسته ي ما را كه ساز غربت بود
به نغمه گاه همايون، به شور دعوت كرد
صفير زد به غزالان تشنه ي ايمان
به چشمه سار زلال شعور دعوت كرد
به انشراح سينه صلا زد به سمت آئينه
به فتح تنگه ي صعب العبور دعوت كرد
براي رستن جان در هجوم اهريمن
فروتنانه به رزم غرور دعوت كرد
بساط غيبت گل را ز باغ ها برچيد
به فصل سبز، به فصل حضور، دعوت كرد
مرا كه خسته ي باران سنگ غم بودم
به ميهماني باغ بلور دعوت كرد
شكست هيبت شب را به حرمت خورشيد
تمام پنجره ها را به نور دعوت كرد
احتمال
دلم آهنگ خستگي دارد
احتمال شكستگي دارد
سيم ناكوك اين دو تار غريب
رو به سوي گسستگي دارد
گر چه يك دست، خارج آهنگ ست
گله ها از دو دستگي دارد
به درستي قسم كه ساز دلم
شورها در شكستگي دارد
باز با عشق مي خورد پيوند؟
اين به چشم تو بستگي دارد
منبع :سايت تبيان
براي مشاهده اشعار سيد حسن حسيني كليك كنيد