من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

فيض بخشنده

۳۰ بازديد

فيض بخشنده

شاعر : ثابت

امشب اي اهل دعا روح دعا مي آيد
پسر خامس اصحاب كسا مي آيد

مۆمنين گرد هم آييد به محراب دعا
صف ببنديد كه مولاي شما مي آيد

سر تسليم به پايش بگذاريد همه
كه ز ره صاحب تسليم و رضا مي آيد

سجده شكر به درگاه خداوند آريد
كه ز ره راهبر و راهنما مي آيد

مۆمنين هيچ مباشد در اين در نوميد
پرده پوش گنه و جرم خطا مي آيد

آن خدا جوي كه چون پاي به محراب نهد
طاق محراب به ببرش گشته دو تا مي آيد

آنكه بگرفته لقب سيد سجاد لقب
امشب از غيب به تأييد خدا مي آيد

آنكه از جاي كند ريشه طغيان يزيد
آنكه حق را كند از خدعه جدا مي آيد

آنكه بيند به صف كرببلا روي زمين
پيكر بي سر شاه شهدا مي آيد

آنكه سائل نرود از در او بي حاجت
فيض بخشنده به هر شاه و گدا مي آيد

دست «ثابت» مكش از دامن او صبح و مسي
چونكه آن صاحب او رنگ ولا مي آيد


صورت خيرالانام

۲۹ بازديد

صورت خيرالانام

شاعر : سروش اصفهاني

ماه فروردين فراز آمد ز فردوس برين
گلستان را كرد در بر، حلّه هاى حور عين

ارغوان سرمايه بگرفته است از كان بدخش
ياسمين پيرايه بگرفته است از درّ ثمين

بانگ چنگ رامتين آيد همى از ناى مرغ
دارد اندر ناى گويى مرغ، چنگ رامتين

نيستند ار بلبل و صُلصُل چو من عاشق چراست
بانگ صلصل صبر سوز و ناله بلبل حزين

بگذرى چندان كه در هامون بنفشه است و سمن
بنگرى چندان كه در بستان گل است و ياسمين

مرغ اشعار فرزدق كرده پندارى ز بر
در ثناى خواجه سجّاد زين العابدين

وارث پيغمبر و حيدر، على بن الحسين
چيست ميراثش علوم اوّلين و آخرين

معنى ركن و مقام و صورت خيرالانام
زاده شُبّيرفرزند اميرالمۆمنين

همچو عمّ خود حليم و همچو باب خود صبور
مرتضى آسا جواد و مصطفى آسا امين

چون به محراب اندرون بگريستى از بيم حق
آمدى رضوان و بستردى سرشكش زآستين

پيشواى چارمين است و به محراب اندرون
تافتى رويش چو خورشيد از سپهر چارمين

اين شنيدستى كه در محراب طاعت خويش را
اژدهاآسا بدو بنمود ابليس لعين

خواجه ننديشيد و روى از قبله طاعت نتافت
كش ندا از غيب آمد «انت زين العابدين»

كرد داود پيمبر نرم آهن را به دست
او به پند و موعظه دل هاى سخت آهنين

گر بگويم برترست از موسى عمران رواست
كاين نترسيد و بترسيد او ز ثعبان مبين

حبّ او حصن حصين است و ز خشم كردگار
گشت ايمن آن كه آمد اندرين حصن حصين

بس كه زانو با جبين در سجده پيش حق بسود
سوده شد مانند زانوى هيونانش جبين

اى فروغ ديده پيغمبر و حيدر كه هست
بغض تو نار جحيم و حبّ تو ماءِ معين

با محبّان تو رضوان گويد اندر روز حشر
هذه جناتُ عَدْن فَادخلوها خالدين

نازش شُبّيريان بر دوده شبَّر ز توست
ورنه شُبّير و شَبَر هر دو همالند و قرين

شهرياران عجم را زين سپس تا رستخيز
از تولاّى تو باشد شوكت اسلام و دين


استاد عبّاد جهان

۲۹ بازديد

استاد عبّاد جهان

شاعر : ژوليده نيشابوري

اي به عبّاد اين جهان استاد
اي ملقب به سيد سجاد

اي نبي را تو بهترين فرزند
اي علي را تو برترين اولاد

اي زهست تو هستي عالم
اي زجود تو جود ما ايجاد

اي ز فضل تو عقل آدم مات
اي زعلم تو در عجب عبّاد

اي ز تو شد خراب كاخ ستم
وي ز تو كاخ عدل و داد آباد

طاعت خلق اين جهان صفر است
طاعت تو فزون تر از اعداد

تخل دين كام ياب شد از تو
خرمن ظلم از تو شد بر باد

گشت رسوا يزيد بد فرجام
تا كه كردي تو خطبه اي ايراد

از بيانات خانمان سوزت
سرنگون شد ز تخت ابن زياد

تطق زيبا و آتشين سخنت
درس آزادگي به عالم داد

با گذشت تو اي ولي خدا
ريشه كن شد بناي استبداد

سخنانت به صفحه تاريخ
ثبت شد تا بشر شود ارشاد

گشت امشب زيمن ميلادت
دل ما شاد خلق عالم شاد

شعر ژوليده را بكن تضمين
اي به عبّاد اين جهان استاد


لباس مناجات

۳۰ بازديد

لباس مناجات

شاعر : علي اكبر لطيفيان

بنا نيست امروز افسرده باشيم
پس از چند شب باز پژمرده باشيم

مگر مي شود نور را ديده باشيم؟
ولي دل به خورشيد نسپرده باشيم

بنا بود ما را سر پا ببينند
اگر بارها هم زمين خورده باشيم

سه شب در بين كوچه نشستيم
كه سهمي از اين سفره ها برده باشيم

محال است ما را از آقا بگيرند
محال است حتي اگر مرده باشيم

اسيرم به گيسوي بالا نشيني
فداي گرفتاري اين چنيني

تو شهر غريبي مسافر نداري
شب پنجم ماه، زائر نداري

در اين چند شب بالها كربلايند
بميرم برايت مهاجر نداري

نبينم براي تو شعري نگفتند
مبادا بگويند شاعر نداري

تو چهارم مسير به سمت خدايي
تو چهارم مسيري كه عابر نداري

در اين روزها كه تو تنها تريني
در اين روزها كه تو زائر نداري

مرا زائر بي قرار تو كردند
دلم را چراغ مزار تو كردند

بنا شد اگر سائلي نان بگيرد
چه خوب است كه از كريمان بگيرد

بنا شد اگر شاه نوكر بگيرد
چه بهتر كه از نسل سلمان بگيرد

علي خواست تا كه براي حسينش
زني در بلنداي ايمان بگيرد

تمام زمين و زمان را كه ميگشت
بنا شد عروسي از ايران بگيرد

اسيري شهبانوي ما مي ارزد
كه اين خاك بوي حسين جان بگيرد

تو آقا تريني و سجاد مايي
تو شاهي و فرزند داماد مايي

خدا باز تصوير مولا كشيده
براي حسينش، علي آفريده

تو از بس كه غرق حضور خدايي
براي عبادت تو را برگزيده

هر آنكس كه ديده تو را صبح يا شب
سر سفره هاي مناجات ديده

ترحم كن اي آسمان محبت
به اين قطره هاي چكيده چكيده

چه مي خواهم از تو كه داده نباشي
به اندازه كافي از تو رسيده

همين كه گداي تو هستيم كافيست
ابو حمزه هاي تو هستيم كافيست

بخوان تا ابوحمزه ايمان بگيرد
بخوان آدمي بوي انسان بگيرد

بخوان :ابكي ؛ ابكي ؛لنفسي ؛ لقبري...
دل مرده ي ما كمي جان بگيرد

«...و يا غافر الذنب و يا قابل التوب
الهي تصدق عليّ بعفوك

انا لا انسي اياديك عندي
الهي تصدق عليّ بعفوك

الهي و ربي عليك رجائي
الهي تصدق عليّ بعفوك...»

لباس مناجت را بايد ، هركس
شب پنجم ماه شعبان بگيرد

تو هستي دليل مسلماني ما
نجات پر و بال زنداني ما

به جز عالم سائلي عالمي نيست
به غير از كريمي تو حاتمي نيست

بر اين خشكها تا كه باران ببارد
به غير از غلام تو صاحب دمي نيست

خدا از سرم سايه ات را نگيرد
جز اين؛ هرچه را هم بگيرد غمي نيست

چهل سال بر سر در خانه ي تو
به جز پرچم كربلا پرچمي نيست

تو يعقوبي و پلك مجروح داري
چهل سال گريه، زمان كمي نيست

چهل سال گريه، چهل سال ناله
چهل سال گريه براي سه ساله


طعم عبوديت

۳۹ بازديد

طعم عبوديت

شاعر : يوسف رحيمي

نور حق مي دمد از مشرق سجاده‌ي تو
چه شكوهي ست در اين زندگي ساده تو

مي رود از نظرش جنت و ملك و ملكوت
آنكه از روز نخستين شده دلداده‌ي تو

زمزم و كوثر و تسنيم به وجد آمده اند
از زلالي مي و روشني باده‌ي تو

هر كسي معجزه‌ي چشم تو را باور كرد
مي شود بنده ولي بنده‌ي آزاده‌ي تو

با كرامات نگاهت دل هر عاشق را
مي برد سمت خدا روشني جاده‌ي تو

آمدي تا به جهان نور يقين برگردد
نور ايمان و سعادت به زمين برگردد

مكه با مقدم تو عطر بهاران دارد
ديده‌ي روشن تو رحمت باران دارد

كعبه بر شانه‌ي لطف تو توكل كرده
با نفس هاي مسيحايي تو جان دارد

مثل جدّت تو نهادي حجر الاسود را
ور نه بي مرحمتت قامت لرزان دارد

هر كسي در دل او نور ولايت جاري ست
به كرامات تو و چشم تو ايمان دارد

از نگاهت همه اعجاز و يقين مي بارد
چشمهايت چقدر تازه مسلمان دارد

آيه آيه كلمات تو همه روشني اند
خط به خط مصحف تو جلوه‌ي قرآن دارد

لحظاتت همه از نور خدا لبريزند
مگر اين شوق الهي تو پايان دارد

شب گذشت و سر تو بر روي تربت مانده
در عروجي تو ولي شوق عبادت مانده

با تو هر لحظه‌ي من بوي خدا مي گيرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا مي گيرد

بچشان بر دل ما طعم عبوديّت را
سجده هامان به نگاه تو بها مي گيرد

تو ولي نعمت ما و همه عبدت هستيم
رحمت واسعه ات دست مرا مي گيرد

تا بقيعت دل شيداي مرا راهي كن
عشق از گوشه‌ي چشمان تو پا مي گيرد

آنقدر بنده نوازي كه دل چون من هم
عاقبت تذكره‌ي كرب و بلا مي گيرد

باني روضه‌ي اربابي و باران باران
چشمم از محضر تو اذن بكا مي گيرد

از تو بر گردن اسلام چه دِيْني مانده
با فداكاري تو شور حسيني مانده

رهبر جان به كف اهل ولايي آقا
مظهر بي بدل صبر و رضايي آقا

به تو و عزت و ايثار و شكوهت سوگند
علم افراشته‌ي خون خدايي آقا

بيرق نهضت ارباب به روي دوشت
وارث سرخي خون شهدايي آقا

خطبه‌ي حيدري ات كاخ ستم را لرزاند
دشمن تو نبرد راه به جايي آقا

كربلا را كه تو به كوفه و شام آوردي
همه ديدند كه مصباح هدايي آقا

مصحف چشم تو از عشق حكايت دارد
راوي غيرت و ايمان و وفايي آقا

ديده‌ي غرق به خون تو گواهي داده
تو عزادار چهل سال منايي آقا

اشك هم از غم چشمان تو خون مي‌گريد
زائر جان به لب كرب و بلايي آقا

چشمهاي تو از آن ظهر قيامت مي خواند
دم بدم در همه جا داشت مصيبت مي خواند

غربت و بي كسي قافله يادت مانده
شام اندوه و شب هلهله يادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون
پاي زخمي و پر از آبله يادت مانده

در خرابه تو هم از پاي نشستي آخر
قامت خم شده‌ي نافله يادت مانده

زخم بي مرهم چل روز اسارت آقا
سالها سلسله در سلسله يادت مانده

سالياني ست كه اين داغ شهيدت كرده
تلخي طعنه‌ي صد حرمله يادت مانده

قاتلت درد و غم و بي كسي عاشوراست
سالياني ست دل زخمي ات ارباً ارباست


كيستم من

۳۸ بازديد

كيستم من

شاعر : ناشناس

كيستم من ، فارغ التحصيل دانشگاه دينم
دومين فرزند دلبند امام سومينم

چار مين استاد پرچمدار سرخ انقلابم
ز آنكه باب تاجدار پيشواى پنجمينم

در جهان آفرينش ، بعد سالار شهيدان
شاهكار كلك ذات پاك هستى آفرينم

مسند ملك ولايت را به امر ذات مطلق
بعد جد تاجدار خويش ، سوم جانشينم

گر بپرسى از نشانم ، من نشان كربلايم
ور بپرسى قدر من ، من ليله القدر زمانم

معنى حج و زكاتم ، مظهر صوم و صلاتم
چشمه اب حياتم ، كاشف راز نهانم

زاده خون و پيامم ، تشنه شهد قيامم
مكه و ركن و مقامم ، من امام ساجدينم

دردمندان را دوايم ، بينوايان را نوايم
منبع جود و سخايم ، رهنماى مسلمينم

وارث صبر عليم ، خلق عالم را اوليم
حجت بر حق حقم ، بيكسان را من معينم

اولم من ، آخرم من ، باطنم من ، ظاهرم من
طاهرم من ، فاخرم من ، وجه رب العالمينم

من صراط المستقيمم ، من حكيم ، من عليمم
من رحيمم من كريمم ، معنى حصن حصينم

من على ابن الحسينم ، مست جام نشاتينم
من امام الحرمينم ، خصم جان ناكسينم

در سيادت ساجدم من ، در عبادت عابدم من
فخرم اين بس ز آنكه خالق ، خوانده زين العابدينم


اشعاري به مناسبت ولادت امام حسين (ع) و حضرت عباس (ع) و حضرت سجاد (ع)

۲۹ بازديد

به مناسبت ولادت با سعادت سه ستاره ولايت ، امام حسين (ع) و حضرت عباس (ع) و حضرت سجاد (ع) ، اشعاري از شاعران بزرگ كشورمون رو براي شما بازديدكنندگان عزيز آماده كرده ايم. اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد.

 

اشعاري در مدح امام حسين (ع)

شراب ناب - رضا جعفري

مزرعه سيب - وحيد قاسمي

مژده بده حسن - ياسر مسافر

شروع نزول كوثر رحمت - يوسف رحيمي

سنت هفت تكبير احرام - علي اكبر لطيفيان

حسين را دوست مي دارم - ولي الله كلامي زنجاني

از او دوا گرفت مسيحا...هو الشفاء - مهدي عبدالكريمي

 

اشعاري در مدح حضرت عباس (ع)

تمام عشق - رزيتا نعمتي

راه بهشت - وحيد قاسمي

تو آمدي كه... - نادر حسيني

كيست اين عطر غزل - سعيد بيابانكي

جبر است و اختيار شدم آشناي تو - ناشناس

نامش پر از كنايه پر از استعاره است - ناشناس

باب الحسين هستي و پرچم به دست توست - يوسف رحيمي

 

اشعاري در مدح حضرت سجاد (ع)

فيض بخشنده - ثابت

كيستم من - ناشناس

طعم عبوديت - يوسف رحيمي

لباس مناجات - علي اكبر لطيفيان

صورت خيرالانام - سروش اصفهاني

استاد عبّاد جهان - ژوليده نيشابوري

نامي بر ديوان غدير - محمد سهرابي


تمام عشق

۳۰ بازديد

تمام عشق

شاعر : رزيتا نعمتي

مثل گل خوش آمدي، آقا صفا آورده‌اي
خود، گلي؛ گل با خودت ديگر چرا آورده‌اي؟

ماجراي دست‌هايت ماجرايي آشناست
باز هم ما را به ياد كربلا آورده‌اي

تا علي گردد علي، يك ركعت از او مانده بود
لطف كردي آمدي آن را به جا آورده‌اي

قطره اشك علي بودي كه در چاهي چكيد
هان! وگرنه مشك خالي از كجا آورده‌اي؟

اي تمام عشق بين چشم تا پيشاني‌ات!
آمدي، خوش آمدي، آقا وفا آورده‌اي!


راه بهشت

۳۸ بازديد

راه بهشت

شاعر : وحيد قاسمي

عاشق اگر شدم اثر چشم هاي توست
اصلا تمام، زير سر چشم هاي توست

دلهاي سنگ را به نگاهي طلا كني
اين كيمياگري هنر چشم هاي توست

بايد غزل، قلم به دوات عسل زند
حالا كه صحبت شكر چشم هاي توست

بعد از ابوتراب تمام حجاز و شام
مبهوت جرات جگر چشم هاي توست

آيا بهشت مي بري ام يا نمي بري؟
محشر خدا پي نظر چشم هاي توست

با كاروان گريه سرانجام مي رسم
راه بهشت از گذر چشم هاي توست

تا "ان يكاد" صبح و شب زينب تو هست
بال فرشته ها سپر چشم هاي توست

خرده گرفته اند كه اغراق مي كنم
تير سه شعبه در به در چشم هاي توست

اينجا مدينه نيست به فكرنقاب باش
مشتي حسود دور و بر چشم هاي توست

بالاي نيزه، گريه ي شرمندگي فقط
از روضه هاي معتبر چشم هاي توست

لعنت به حرمله، كه به دنبال نيزه ها
سايه به سايه همسفر چشم هاي توست


تو آمدي كه ...

۳۴ بازديد

تو آمدي كه ...

شاعر : نادر حسيني

تو آمدي برسي به مقام سرداري
كه خون سرخ خدا با شما شود ياري

تو آمدي كه به اذن خدا به دست تو
خدا گره بگشايد زكار بسياري

تو آمدي كه به اذن خدا كرم بكني
بشر رها شود از بند هر گرفتاري

تو آمدي كه بشر از شما بياموزد
برادري و ادب ورزي و وفاداري

شما كه ايد كه يعقوب در تمام عمر
نديده است شما را به هيچ بازاري

شباهتي است ميان تو و پدر آقا
كه يك دم از دو دم ذوالفقار كراري

بدون بودن تو اين جهان كسي كم داشت
تو آمدي كه به معنا رسد علمداري

ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند
كه ماه روي زمين پانهاده انگاري

فرات قطره اي از آب مشك تو بوده است
و علقمه كه به عشق شما شده جاري

خدا رسانده تو را به مقام سرداري
كه خون سرخ خدا را شما كني ياري