اي ولي فقيه دلخسته
شاعر : وحيد قاسمي
رو نزن ؛گوششان كَر است امشب
با غم بي كسي مداراكن
همه دارند ميروند آقا
بيصدا گريه كن تماشا كن
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابر مرد قهرمان چه خبر؟
....نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
باز هم بي بصيرتي كردند
جهلشان كار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
چاله كَندَند بر سر راهت
تا كه گودال را مَحَك بزنند
ريسمان جهالت آوردند
تا كه به زخم دلت نمك بزنند
كوفه بال وپر شما را بست
كُنج ديوارِ خسته افتادي
تنگي كوچه هاش باعث شد
ياد پهلو شكسته افتادي
ضربه هاشان به پهلويت ميخورد
درد هايت يكي دوتا كه نبود
چه قدر زود دوره ات كردند
كوفه گودال كربلا كه نبود
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره مُعَذَّبي آقا
گريه هايت به كوفيان فهماند
فكر فرداي زينبي آقا
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اينكه خيزران نزدند
دو سه دندانتان شكست آقـا
خيزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تير ميكشد چه كنم
روضه ات را به سمت بَزم شراب
دست تقدير ميكشد چه كنم
...بي ادب تا كه چوب را برداشت
قلم آشفته شد مُرّكب ريخت
بي ادب چوب را كه بالا برد
غم عالم به جان زينب ريخت