دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۵ بازديد
پر كن پياله را
كاين آب آتشين
ديري است ره به حال خرابم نمي برد
اين جامها كه در پي هم ميشود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم
جز تا كنار بستر خوابم نميبرد
هان اي
عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز همر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره كه عقابم نميبرد
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب آب
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله
را