دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۸ ۳۲ بازديد
ميگذرم از ميان رهگذران مات
مينگرم در نگاه رهگذران كور
اينهمه اندوه در وجودم و من لال
اينهمه غوغاست در كنارم و من دور
ديگر در قلب من نه عشق نه
احساس
ديگر در جان من نه شور نه فرياد
دشتم اما در او ناله مجنون
كوهم اما در او نه تيشه فرهاد
هيچ نه انگيزه اي كه هيچم پوچم
هيچ نه انديشه اي كه سنگم چوبم
همسفر قصه هاي تلخ غريبم
رهگذر كوچه هاي تنگ غروبم
آنهمه خورشيد ها كه در من مي سوخت
چشمه اندوه شد
ز چشم ترم ريخت
كاخ اميدي كه برده بودم تا ماه
آه كه آوار غم شد و به سرم ريخت
زورق سرگشته ام كه در دل امواج
هيچ نبيند نه خدا نه ناخدا را
موج ملالم كه در سكوت و سياهي
ميكشم اين جان از اميد جدا را
مي گذرم از ميان رهگذران مات
ميشمرم ميله هاي پنجره ها را
مينگرم در نگاه رهگذران كور
ميشنوم قيل و قال زنجره ها را