از كوه با كوه

مشاور شركت بيمه پارسيان

از كوه با كوه

۳۶ بازديد
 

پرواز ميكرديم
بالاي سر خورشيد
در آبي گسترده مي تابيد
بيدار روشن پاك
پايين سراسر كوه بود كوه بود كوه
با صخره هاي سركشيده تا
پرند ابر
با كام خشك دره هاي تنگ
افسرده در آن نعره تندر
افتاد ه در آن لرزه كولاك
من در كنار پنجره خاموش
پيشاني داغم به روي شيشه نمناك
با كوه حرفي داشتم از دور
اي سنگ تا خورشيد باليده
اي بندي هرگز نناليده
پيشانيت ايوان صحرا ها و دريا ها
ديروزها از
آن ستيغ سربلندت همچنان پيدا
خود را كجاها مي كشاني سوي بالاها و بالاها
با چشم بيزار از تماشا ها
اي چهره برتافته از خلق
اي دامن برداشته از خاك
اي كوه
اي غمناك
پرواز ميكرديم
بالاي سر خورشيد
در آبي گسترده مي تابيد
بيدار روشن پاك
من در كنار
پنجره خاموش
در خود فرو افتاده چون آواري از اندوه
سنگ صبور قصه ها و غصه ها آواري از اندوه
جان در گريز از اينهمه بيهوده فرسودن
در آرزوي يك نفس زين خاك در خون دست و پا گم كرده دور و دورتر بودن
با خويش مي گفتم
ايكاش اين سيمرغ سنگين بال
تا جاودان مي راند در
افلاك


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد